وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

قر و قاطی ...

اول از کجا شروع کنم ؟!

از یه جایی شروع می کنم دیگه ...

دیروز المپیاد زبان داشتم ! همه میگفتن سعی کن رتبه اول بیاری تا بری استانی ! بعد بری کشوری ! و بعدش هم از کنکور معاف شی !!!!

هرچی من میگفتم بابا این قلابی و از این چیزا نداره تو گوش کسی فرو نمی رفت که نمی رفت !! خلاصه رفتیم سر جلشه امتحان . جلسه امتحان کجا بود ؟! مدرسه پارسالیمون !! سالنش رو کلی تغییر داده بودن !! تا ما بودیم غراضه (قرازه ؟! غراذه ؟! غرازه ؟!) بودا !! همیشه همینطوره وقتی ما میریم همه چی خوب میشه ولی تا زمانی که ما هستیم مدرسمون فقیره !!!

خلاصه بریم سر امتحان . مراقبمون معلم زبان خودمون بود و مدیر پارسالمون !! ظاهرا طراح سوال هم خانم عقیلی ـ معلم زبان خودمون ـ بود آخه سرگروه زبانه !

امتحان دادیم . خوب بود . خیلی آسون بود ! ولی قسمت جالبش اینجا بود !! خانم عقیلی اعلام کرد بین کسایی که نمرشون به حد نساب برسه قرعه کشی می کنیم و فقط ۲ نفر ! میرن برای مرحله بعد !!! حالا من نمیدونم این حد نسابشون چقدره !! به نظرم بهتر بود فقط بین بالاترین نمره ها این کارو میکردن ...

بعدش برگشتیم مدرسه آخه کلاس فیزیک داشتیم و من دیگه ترجیح میدم اگه بخوام بمیرم هم سر کلاس فیزیک حاضر شم !!!

داشتن کارنامه ها رو میدادن !! منم کارناممو گرفتم ... نمرات همه درخشان !! مخصوصا یکیش که دیگه شاهکار بود !!

دیشب وحشتناک سرم درد می کرد ... فکر کنم ساعت ۹:۳۰ بود که خوابیدم ...

خیلی دیر می گذشت دیشب ... ساعت ۸ شب بود ولی من فکر می کردم ساعت ۱۱ است . با کلی ذوق نگاه ساعت می کردم که به خودم امیدواری بدم که وقت خوابه ولی نخیر زمان قصد جلو رفتن نداشت . دیگه آخرین باری که نگاه ساعت کردم مطمئن بودم که ساعت ۱۲ است ولی باز هم نه ! ۹:۳۰ بود ...

دیدم دیگه نمی کشم رفتم خوابیدم ...

...

قبلنا یکی دو کلمه برای کنکور درس میخوندم ولی حالا دیگه اصلا هیچی نمی خونم ... تمام انگیزم از بین رفته ... خیلی احساس خستگی می کنم ... احساس می کنم بریدم ولی از چی ؟! نمیدونم ...

فکر کنم به یه مسافرت احتیاج دارم ... ولی زهی خیال باطل ! ما مسافرت رفتن تو کارمون نیست !! معمولا عیدا میشه اوج کار بابام !! خدا را شکر امسال که دیگه بازنشست میشه ... خودش هم داره کلی برای باز نشستگیش ذوق می کنه و برنامه ریزی میکنه !!

دیگه هیچ حسی نسبت به هیچ چیز و هیچ کسی ندارم ... اصلا دوس دارم برم یه جا که تنها باشم ... نمی خوام هیشکی رو بینم ...

از دست خودم خسته شدم ... از این که درس نمی خونم ... از این که اصلا حس کنکور نمیاد سراغم ... از این که همش مامانم می گه ببین فلانی داره می خونه و من هیچ عکس العملی نشون نمیدم ...از این که با هیشکی نمی تونم حرف بزنم ... از این که توی دوست شانس ندارم و همشون بعد از یه مدتی به هر دلیلی ازم جدا میشن ... از این که تو نماز خوندن کوتاهی میکنم ... از همه چی خسته شدم ...

اصلا دلم نمیخواد برم دانشگاه ! مگه زوره ؟! هنوز می خوام برم مدرسه ... دانش آموز بودن رو بیشتر از دانشجو بودن دوس دارم ... !!!!

بوشهر که هیچ رشته ای نداره ... منم نمی تونم برم شهر دیگه ... باید چیکار کنم ؟!

تا داداشم بود خودش درس می خوند منم مجبور میگرد که درس بخونم ... اصلا وقتی می بینم یکی داره درس میخونه منم خوشم میاد و انگیزه میگرم و شروع میکن به درس خوندن ...

کاش یه خواهر دوقلو داشتم ... با هم درس می خوندیم !

از همه عذاب آور تر مامانمه ! تا منو میبینه می گه پاشو برو دیگه درس بخون ! حتی اگه درس هم بخونم میگه من که نمی بینم تو درس بخونی !!! وقتی هم هی مدام میگه برو درس بخون من بیشتر حرصم میگیره !!! سر لج مامانم هم که شده دیگه درس نمی خونم !! هر کاری هم میکنم این عادت بد رو از خودم دور کنم نمیشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

زیاد شغرت کفتم ؟!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 بعدا نوشت ۱: مونا هم نینی داره ! داره مامان میشه  قدم نو رسیده ی هنوز نرسیدش جلو جلو مبارک

بعدا نوشت ۲ :کسی از تنها خبری نداره ؟! خیلی وقته نیست !!

نظرات 22 + ارسال نظر
★ هدا خانم گل ★ سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 09:53 http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سهلامم ..
وبلاگت خیلی نازه ...
. . . .
امیدوارم که زندگیت همیشه همونجوری باشه که خودت میخوای :)
مامان بابا رو هم اذیت نکن دخمل گل !! (یکی باید اینو به من بگه بخدا! )
هردوشون میخوان از شررررررم خلاص شن :)
خیلی مثل منی .. منم از درس بدم میاد .... اه اه اه !

بیا اونورا
بازم میام به شرطی که تو هم بیایی :)

روزات برفی

فرزاد سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 09:55 http://farzadda.com

وای به حال این دنیا و این روزگار!

زهرا سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 10:18 http://sky-butterfly.blogsky.com

ایشالا همیشه موفق باشی....
به من سر می زنی؟! می خوام آدرس وبتو داشته باشم.

محمد سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 10:19 http://mohammad.gashmardi.com

تنبلِ خرخون !

منگول سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 15:38 http://in3ta.ir

سلام خوبید؟مرسی جای شما خالی.امیدوارم که تو کنکورت هم موفق باشی.این حس هایی که داری طبیعیه ولی ناراحت نباش زود می گذره و بازم انگیزه پیدا می کنی

ترانه سه‌شنبه 16 بهمن 1386 ساعت 17:14 http://www.peymanfattahi.blogfa.com

مرگ مشکوک رامین فتاحی



رامین فتاحی برادراستاد پیمان فتاحی مسول جمعیت آل یاسین که در امتداد بازداشت ایشان( استاد فتاحی) توسط وزارت اطلاعات دستگیر شده بود. چند روز پیش به علت تشدید بیماری کلیوی که در زمان بازداشت 45 روزه اش در زندان اوین به طرز مشکوکی گریبانگیرش شده بود درگذشت. بنا به گفته منابع موثق همسر و خانواده رامین فتاحی تحت فشارهای شدید از سوی وزارت اطلاعات هستند تا هر نوع ارتباط میان بروز بیماری و در انتها مرگ ایشان را با زمان بازداشت و بستری شدن در بهداری اوین را انکار کنند.

رامین فتاحی که پدر سه فرزند بوده از سالها قبل به دلیل وابستگی خونی که با استاد پیمان فتاحی داشته، توسط اعمال نفوذ وزارت اطلاعات از اشتغال در ادارات و موسسات دولتی محروم بوده.

لازم به ذکر است که یکی دیگر از برادران استاد فتاحی به دلیل اعمال فشار به ایشان به جهت قبول منحل سازی NGO بزرگ خاورمیانه، در زندان اوین بازداشت میباشد. گفته ها حاکی از این است که دستگاه امنیتی کشور قصد دارد برای دستیابی به مطالبات خود در این باب، بیشتر نزدیکان و اعضا خانواده استاد فتاحی را دستگیر کند.

پیمان فتاحی (استاد ایلیا) مسول جمعیت بزرگ آل یاسین است که 6ماه در زندان انفرادی اوین ( بند 209)تحت شدیدترین شکنجه های روحی و روانی، قرار داشته و در تاریخ 30/8/86 با وثیقه 300 میلیون تومانی آزاد شد و اما در حال حاضر گزارشات رسیده، حاکی از این است که استاد پیمان فتاحی به دلیل وخامت اوضاع جسمانی و شدت خونریزی ها، در بیرون از زندان به سر میبرند، لازم به ذکر است که قرار است به زودی دادگاه ایشان تشکیل شود و بنا به نظر مطلعین موضوع، حکم دادگاه ایشان، قطعا اعدام خواهد بود.

قصه گو چهارشنبه 17 بهمن 1386 ساعت 14:40

سلام نرگس جونم
اول ا زهمه تو نمازت کاهلی نکن
دوم از همه ماماناعادتشونو این حرفو بزنن من الان یه زن شوهر دار با دو تا دوقلو ام باز مامانم + شوهرم میگن درستو بخون !
ولی نگو برا کنکور انگیزه ندارم دلم میگیره !
اگرم دانشگاه دوست نداری بری اصلا اصلا اصلا اشکال نداره دوست داری چه کار کنی ؟
نقاشی ؟
نوازندگی؟
چی هرچی هست برو دنبالش
یا عکاسی
هرچی
بی کاری آدمو کسل میکنه مثل خواب زیاد
در هر حال خوشحال میشیم درد ودلاتو بخونیم
نویسا باشی وسبز !

پدرخوانده پنج‌شنبه 18 بهمن 1386 ساعت 03:43 http://www.damadam.blogsky.com

جواب سولات :
متاسفانه، دفعه گذشته یادم رفت جواب سوالات شما را بدهم

۱- شما در لینک کردن بلاگ من مختارید.
۲- اجازه بدهید تحصیلات و سوادم را برای خودم نگه دارم
۳- بله تمام نوشته های بلاگ کار خودمه، و اگر نقل قولی از جایی انجام بدهم، حتما حقوق کپی رایت و خالق اثر را باذکر نام و منبع اخلاقا رعایت می کنم
نمی دونم چرا این سوال رو پرسیدید ؟
در واقع هر بلاگری نوشته ها و افکار خودش را در بلاگش می نویسد. سوال خوبی نبود!!!
با تمام خستگی ها و لجبازی های تان با بزرگترها، درس را جدی ادامه دهید.
موفق باشید

هادی پنج‌شنبه 18 بهمن 1386 ساعت 18:20 http://khalbos.blogfa.com

سلام
اول اینکه فکر کنم قراضه درست باشه .
بعد اینکه زمانی که محصل بودم اکثرن مدرسه ای که میرفتم نو بودن و تازه افتتاح شده بودن .
کنکور همینه این حسو همه دارن زیاد غمش نخور

احسان پنج‌شنبه 18 بهمن 1386 ساعت 20:04 http://www.3725892.blogfa.com

وبلاگت خوبه بد نیست یه کم تعغییر تحول بده به وبلاگ من هم سری بزن قربان تو احسان

عبدی بوشهری جمعه 19 بهمن 1386 ساعت 00:09 http://torshuk.blogfa.com

سلام به نرگس خانم.اول اینکه امیدوارم در امتحان زبان نفر اول بشوید.دوم اینکه این احساس خستگی و خمودگی کردن در دوران جوانی گهگاه به سراغ آدم می آید و می گذرد در نتیجه مشکلی نیست.پسری دارم خیلی شوخ است او هم از دست مامانش بخاطر گوشزدهای مکرر در رابطه با خواندن درس گله دارد.فارسی می تواند صحبت کند اما نه سلیس.میگه فرض کنید که من با یک ماشین تصادف کرده ام مرا به بیمارستان برده اند و خیلی هم حالم بده ،خوب حالا مامانم برای ملاقات آمده.اولین جمله اش این است:دیدی گفتم اگر درس می خواندی تصادف نمی کردی.بعد فلان عمو آمده،سووال می کند حالت چطوره،به او می گویم خیلی بدم،در جواب می گوید تو درست را خوانده ای که رفتی تصادف کردی و آمده ای اینجا؟او فکر می کند که ما ایرانیها تنها پندی که برای جوانها داریم یاد آوری برای خواندن درس است.

شاذه جمعه 19 بهمن 1386 ساعت 15:43

موفق باشی گلم
یعنی هیچ راهی برای موفقیت به جز کنکور و دانشگاه نیست؟!

عبدی بوشهری جمعه 19 بهمن 1386 ساعت 23:11

سلامی دوباره به نرگس خانم.سپاس برای کامنتتان.خوشا به حال شما که چنین پدری دارید و خوشا به حال پدرتان که چنین دختری دارند.روزی که نوشتید پدرم جواب حرکت زشت آن آقای موتور سوار را نداد متوجه شدم که واقعا ایشان انسانی فرهیخته هستند.ایشان در همان لحظه متوجه شده اند که میخ آهنین نرود در سنگ.من در آلمان زندگی می کنم و یک دختر و دو پسر دارم.در این دیار غربت من و خانمم و بچه ها یمان زندگی آرامی داریم.

مینا شنبه 20 بهمن 1386 ساعت 13:32 http://sokoout.blogsky.com

سلام ببینم تو چرا منو لینک نمیکنی؟
من که لینکیدمت
بروز هستم بدیدنم بیااا

★ هدا خانم گل ★ یکشنبه 21 بهمن 1386 ساعت 07:00 http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سهلاممم ..

این یه دعوتنامست به کلبه برفی ..

خوشال میشم یه سر بیایی :)

.....



منتظرتممم نرگس گلمممم

روزات برفی و سپید

(یه شاخه رز سفید)

مهدی دوشنبه 22 بهمن 1386 ساعت 09:50 http://www.afrand1000.blogfa.com/

موچیم ولی درس چی خوبین

مینا دوشنبه 22 بهمن 1386 ساعت 22:54 http://sokoout.blogsky.com

سلام عزیزم من بروز کردم بیا حتما

یک زن چهارشنبه 24 بهمن 1386 ساعت 23:41 http://manam1zan.persianblog.ir

امشبم اپم ... ممنون از حضورت

×حضرت عشق× پنج‌شنبه 25 بهمن 1386 ساعت 15:24 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

بیپ!
ما رو یادت می یاد با مرام...... . . .

رفتی مکه دیگه یادت رفتیم....

شاذه پنج‌شنبه 25 بهمن 1386 ساعت 16:20

سلام نرگس جون
من اینجا نظر نداده بودم؟!
با قصه گو صد در صد موافقم. برو دنبال کاری که دوس داری. حتماً برو!

مصطفی جمعه 26 بهمن 1386 ساعت 12:04 http://aeita.blogfa.com

با همه ی بدبیاریام به روزم!!

شیطونک خورموج سه‌شنبه 21 اسفند 1386 ساعت 13:45 http://www.sadeghb.clik.ir

سلام من شما را به شیطونک خورموج دعوت میکنم
من اماده تبادل لینک هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد