وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

علمی !!

 

می خوام این پستمو علمی بنویسم . نخندینا !

۱. قابل توجه اکثر خانم ها ! مخصوصا اونایی که استفادشون از لوازم آرایشی زیاده :

چند شب پیش تو اخبار علمی فرهنگی هنری شنیدم . شاید خودتون هم شنیده باشین ؟! ولی مطمئنم بیشترتون نشنیدین . خیلی هم جالبه !

از استاندارد بودن رژ لب خود مطمئن شوید !

پایین انگشتت شستتون یه بر آمدگی گوشتی هست . مقداری از رژلبتون رو اونجا بمالید . معمولا خانم ها موقع خرید هم برای امتحان کردن رنگ رژ لب همون جا امتحان میکنن . بعد با یه تکه طلا هرچی که باشه اشکالی نداره فقط سعی کنید از طلا های منفذ دار استفاده نکنید که بخواد توش بمونه و کثیف بشه . در نتیجه یه تکه طلای صاف رو بردارید رو همون قسمتی که رژ لب مالیدین بکشین . تا حدود ۳ دقیقه اگه حوصلتون شد بیشتر این کار رو انجام بدین . اگه رگه های سیاه تو رژ لب مشخص شد به این معناست که سرب رژ لبتون زیاده و خطرناکه . و در طولانی مدت عوارض بد داره . مثل مصمومیت ـ سرطان و غیره .

جالبه که من خودم هم این روش رو امتحان کردم و تمام رژ لب هام سیاه شد بغیر از یکیش !!

یه چیز جالب تر ! این که رژ لبهاتون رو دور نندازین ! می تونین از اونا به عنوان پاک کننده ی طلا استفاده کنین !!!!! عالی برق میندازه ! اگه دستتون سیاه شد بعدش طلاتون رو با دستمال کاغذی یا پنبه پاک کنین . اون موقعست که متوجه حرف من میشین !!!

۲. اینم یه عکس خیلی جالبه . برای خودم خیلی جالب بود . مخصوصا این که تو زیستمون تازه داریم این مبحث رو می خونیم ... بعضی ها وقتی فهمیدن که می خوام این عکس رو تو وبلاگم بذارم کلی باهام مخالفت کردن و گفتن زشته و به شخصیت تو نمی خوره و این حرفا . ولی به نظر من اصلا زشت نیست و جنبه ی اطلاعات عمومی داره ... من خودم معمولا توی حیوانات ـ حشرات و گیاهان دقیق میشم و دوست دارم در موردشون هرچه بیشتر بدونم ... برام جالبه . این اتفاق رو هم تاحالا از نزدیک ندیده بودم . عکسه آمیزشه سوسکه ! اگه به نظر شما من گستاخی کردم و نباید این عکس رو میذاشتم به بزرگواری خودتون منو ببخشید . ولی من با این موضوع که این حرکت من کاره زشتیه مخالفم !

در ضمن این دو زوج جوان بعدش توسط من به قتل رسیدن ! امیدوارم منو ببخشن ولی دیگه از سوسکا تو خونه خسته شدم !

 

پ.ن۱ : قسمت دوم به دلایل اخلاقی حذف شد ! همه باهام دعوا کردن !!!!

پ.ن ۲ :ولنتاین همتون مبارک . ولی بیاین بجای ولنتاین سپندار مزگان رو جشن بگیریم . خودمون همچین روزی داریم و احتاجی نیست که از دیگران قرض بگیریم ! پس جلو جلو سپندار مزگانتون مبارک !

پ.ن ۳ : کادوهاتون رو لطفا زودتر از ۲۹ بهمن نیارین ! از پذیرش آنها معذوریم ! از ۲۹ بهمن به بعد ...

پ.ن ۴ : ما که از این شانسا نداریم که کسی بهمون کادو بده  ...

پ.ن ۵ : قالبم قشنگه ؟! هدیه ولنتاین من به وبلاگم

قر و قاطی ...

اول از کجا شروع کنم ؟!

از یه جایی شروع می کنم دیگه ...

دیروز المپیاد زبان داشتم ! همه میگفتن سعی کن رتبه اول بیاری تا بری استانی ! بعد بری کشوری ! و بعدش هم از کنکور معاف شی !!!!

هرچی من میگفتم بابا این قلابی و از این چیزا نداره تو گوش کسی فرو نمی رفت که نمی رفت !! خلاصه رفتیم سر جلشه امتحان . جلسه امتحان کجا بود ؟! مدرسه پارسالیمون !! سالنش رو کلی تغییر داده بودن !! تا ما بودیم غراضه (قرازه ؟! غراذه ؟! غرازه ؟!) بودا !! همیشه همینطوره وقتی ما میریم همه چی خوب میشه ولی تا زمانی که ما هستیم مدرسمون فقیره !!!

خلاصه بریم سر امتحان . مراقبمون معلم زبان خودمون بود و مدیر پارسالمون !! ظاهرا طراح سوال هم خانم عقیلی ـ معلم زبان خودمون ـ بود آخه سرگروه زبانه !

امتحان دادیم . خوب بود . خیلی آسون بود ! ولی قسمت جالبش اینجا بود !! خانم عقیلی اعلام کرد بین کسایی که نمرشون به حد نساب برسه قرعه کشی می کنیم و فقط ۲ نفر ! میرن برای مرحله بعد !!! حالا من نمیدونم این حد نسابشون چقدره !! به نظرم بهتر بود فقط بین بالاترین نمره ها این کارو میکردن ...

بعدش برگشتیم مدرسه آخه کلاس فیزیک داشتیم و من دیگه ترجیح میدم اگه بخوام بمیرم هم سر کلاس فیزیک حاضر شم !!!

داشتن کارنامه ها رو میدادن !! منم کارناممو گرفتم ... نمرات همه درخشان !! مخصوصا یکیش که دیگه شاهکار بود !!

دیشب وحشتناک سرم درد می کرد ... فکر کنم ساعت ۹:۳۰ بود که خوابیدم ...

خیلی دیر می گذشت دیشب ... ساعت ۸ شب بود ولی من فکر می کردم ساعت ۱۱ است . با کلی ذوق نگاه ساعت می کردم که به خودم امیدواری بدم که وقت خوابه ولی نخیر زمان قصد جلو رفتن نداشت . دیگه آخرین باری که نگاه ساعت کردم مطمئن بودم که ساعت ۱۲ است ولی باز هم نه ! ۹:۳۰ بود ...

دیدم دیگه نمی کشم رفتم خوابیدم ...

...

قبلنا یکی دو کلمه برای کنکور درس میخوندم ولی حالا دیگه اصلا هیچی نمی خونم ... تمام انگیزم از بین رفته ... خیلی احساس خستگی می کنم ... احساس می کنم بریدم ولی از چی ؟! نمیدونم ...

فکر کنم به یه مسافرت احتیاج دارم ... ولی زهی خیال باطل ! ما مسافرت رفتن تو کارمون نیست !! معمولا عیدا میشه اوج کار بابام !! خدا را شکر امسال که دیگه بازنشست میشه ... خودش هم داره کلی برای باز نشستگیش ذوق می کنه و برنامه ریزی میکنه !!

دیگه هیچ حسی نسبت به هیچ چیز و هیچ کسی ندارم ... اصلا دوس دارم برم یه جا که تنها باشم ... نمی خوام هیشکی رو بینم ...

از دست خودم خسته شدم ... از این که درس نمی خونم ... از این که اصلا حس کنکور نمیاد سراغم ... از این که همش مامانم می گه ببین فلانی داره می خونه و من هیچ عکس العملی نشون نمیدم ...از این که با هیشکی نمی تونم حرف بزنم ... از این که توی دوست شانس ندارم و همشون بعد از یه مدتی به هر دلیلی ازم جدا میشن ... از این که تو نماز خوندن کوتاهی میکنم ... از همه چی خسته شدم ...

اصلا دلم نمیخواد برم دانشگاه ! مگه زوره ؟! هنوز می خوام برم مدرسه ... دانش آموز بودن رو بیشتر از دانشجو بودن دوس دارم ... !!!!

بوشهر که هیچ رشته ای نداره ... منم نمی تونم برم شهر دیگه ... باید چیکار کنم ؟!

تا داداشم بود خودش درس می خوند منم مجبور میگرد که درس بخونم ... اصلا وقتی می بینم یکی داره درس میخونه منم خوشم میاد و انگیزه میگرم و شروع میکن به درس خوندن ...

کاش یه خواهر دوقلو داشتم ... با هم درس می خوندیم !

از همه عذاب آور تر مامانمه ! تا منو میبینه می گه پاشو برو دیگه درس بخون ! حتی اگه درس هم بخونم میگه من که نمی بینم تو درس بخونی !!! وقتی هم هی مدام میگه برو درس بخون من بیشتر حرصم میگیره !!! سر لج مامانم هم که شده دیگه درس نمی خونم !! هر کاری هم میکنم این عادت بد رو از خودم دور کنم نمیشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

زیاد شغرت کفتم ؟!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 بعدا نوشت ۱: مونا هم نینی داره ! داره مامان میشه  قدم نو رسیده ی هنوز نرسیدش جلو جلو مبارک

بعدا نوشت ۲ :کسی از تنها خبری نداره ؟! خیلی وقته نیست !!

...

چی بنویسم آخه ؟!

تقریبا میشه گفت حرف برای گفتن دارم . ولی حوصله ی نوشتنش رو ندارم ...

حتی حوصله ی ادامه دادن حج نامم رو هم ندارم ...

هر روز یه اتفاقاتی برام میفته که به خودم میگم حتما میرم امروز اینو تو وبلاگم می نویسم ولی وقتی وبلاگمو باز میکنم اصلا حسش نمیاد !!!

غیبتم قراره طولانی تر هم بشه چون به زودی نتمون قطع میشه ...

اینم چندتا عکس :

آسمون خونه ی بابا بزرگم موقع غروب . روز تاسوعا .( عکاس خودم )

 

 

 

 

اینم از نمای دیگه (عکاس مونا)

 

 

 

 

در بوشهر چون کوه نداریم کودکان دیوار نوردی می کنند !