وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

نمی دانم !

ضربان قلبم را احساس می کنم !

نمی دانم این بیتابی دل کوچکم از برای عشق است یا نفرت ؟!

هرچه هست ، می دانم که نفرت نیست !

نفرت در این اندام خونین سرخ کوچک جایی ندارد !

آه لعنت بر این زبان که بی موقع قفل می شود !

پس آن همه تمرین چه شد ؟!

حواسم را یارای تمرکز نبود !

اصلا عقلم با زبانم یکی نبود !

اصلا مرا اختیاری بر زبان نبود !

آه ، چه می گویی ؟! لطفا خفه !

اما ...

این دست ...

هر چند خشن و ضمخت ...

نوازشی بود بر روح زخم خورده ام ...

آن آهنگ !

آن آهنگ آشنا !

همان بود که من احساسش کردم ؟!!

می ترسم !

می ترسم از آن که باز هم احساسم تکه پاره شود !

پس خود ، با دستان خود ! گوری می کنم برای این احساس ...

و اما روحم تکه پاره تر از آن است که جایی دیگر برای شکستن داشته باشد ...

اما بدان !

آن قلبی که می تپد ، قلب من است و این تپش فقط از آن توست ، ای روح تکه پاره ی من !

کنکور ۸۸ !

یک سال دیگر از عمرم بر فنا رفت !

طاقت دوباره در خانه نشستن و فکر و خیال را ندارم !

خسته ام !

بد خسته ام !

زمانی که باید تمام فکر و ذکرم را مهم ترین سال زندگیم ، سال تعیین سرنوشتم ، کنکورم پر میکرد ، چیز دیگری شد دل مشغولیم !

از پا در آمدم !

نمی دانم دوباره کی پا خواهم گرفت ! هیچ نمی دانم !

فقط این را می دانم که طاقت شنیدن نتیجه ی کنکور ۸۸ را ندارم !

مگر این روح پوسیده ی من چقدر طاقت نشستن بر روی زرد در کنج بنفش را دارد ؟!

مگر این چشمان من چقدر تاب و تحمل ذل(زل) زدن به این دیوار های زندان خوش آب و رنگ را دارد ؟!

بزرگ تر شده ام !

عاقل تر شده ام ! ولی عاقل نیستم !

تاوان سنگینی برای این رشد دادم !

یک سال عمرم را ... اغراق نباشد ! ۸ ماه گذشته است ! ولی بر من یک عمر ...

پیر شده ام ! پوسیدگی روحم را احساس می کنم ...

آرزوی موفقیت برای من ؟!

مانند آرزوی سلامتی قاتل برای مقتول است !

اما بدان !

من هنوز زنده ام !


حسرت !

- کار من شده است حسرت لحظه های رفته ! لحظه هایی که دیگر باز نخواهند گشت ...

- نمی دانم چه سری در خاطرات گذشته است که هر گاه چه خوش و چه ناخوشش را مرور می کنم آه از نهادم بر می خیزد !

- شمارش معکوس شروع شده است ! سعی میکنم آرام بشمارم تا آرام بگذرد ...

- چشمانم از دیدن مداوم بنفش خسته شده است ! روحم رنگ بنفش به خود گرفته !!

- دیگر هیچ برایم مهم نیست ... می خواهم لحظات را لاقید بگذرانم !!

- چه می شنوم از گوشه و کنار ؟! صدای ساز و دهل را از خانه ی دلش ! و خانه ی دلم را به آتش عزا می کشاند !!