وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

وب نوشته های من

می نویسم برای ثبت لحظه های زشت و زیبایم...دوست داشتی بخون !

عنوانی به نظرم نیومد که بنویسم ...

امروز صبح ساعت ۷ بیدار شدم ! تو این مدت اگه ساعت ۱۰ بیدار بشم شاهکار کردم و کار امروزم واقعا شاهکار بود !!!

ساعت ۸:۳۰ باید تو دبستان سعادت می بودم ! ساعت ۷ موبایلم زنگ زد و من طبق معمول صداشو خفه کردم و گذاشتمش رو snooze ...چند  دقیقه بعد دوباره زنگید و منه خوابالو بازم صداشو قطع کردم . این دفعه زدم stop ! وقتی فهمیدم که کلی خوابم برده ! ساعت ۷:۴۰ دقیقه مثل فنر پریدم و رفتم دست و صورتمو شستم . مسواک هم زدم بعد زنگ زدم که راننده بیاد دنبالم ! راننده ی این دفعه ای به نظر نرمال نمیومد ! داداش راننده ی قبلیم بود ... موقتا این اومده بود و وقتی می خواست باهام صحبت کنه ۱۸۰ درجه می چرخید خیلی هم صمیمانه صحبت می کرد ...

اون بیچاره ی قبلی جز خانوم و شما هیچی از دهنش بیرون نمیومد !

خلاصه رسیدیم مدرسه سعادت (البته دبستانش !) . رفتم داخل دیدم همه تو حیاط نشستن . پرسیدم چرا نمی رین تو ؟ مگه هنوز کسی نیومده ؟ گفتن حالا میاد ... بعد دیدم چندتا اقا اومدن موکت پهن کردن وسط حیاط !! تو اون هوای گرم و افتاب داغ !

خلاصه معلوم شد که برق نیست و باید تو همون هوای دل انگیز بشینیم ! بعد خانومی که قرار بود برامون صحبت کنه اومد و با لبخند گفت خوبه هوا که ! باید از حالا به گرما عادت کنین که برای مکه آماده بشین ...

راستی جلسه به خاطر سفر مکمون برگزار شده بود ...

یه مشت توضیح تکراری و خسته کننده توی گرمای خفه کننده ! بعدش هم کیک و آبمیوه و سرانجام بای بای ...

یه خانومه اونجا بود که با دخترش اومده بود و قبلا هم رفته بود مکه . میگفت که همون موقعی که رفته بودن روحانیشون بهشون گفته که ما با شیخ عربستان ملاقات داشتیم و اون گفته بوده که زنای ایرانی از زنای لخت توی ماهواره بدترند !!!!!    مرتیکه عوضی حرف دهنتو بفهم !!!! البته در صورتی که این حرف راست بوده باشه ...

همون خانومی هم که برامون صحبت می کرد می گفت یکی از همکارامون تعریف کرده گفته موقعی که رفته بوده مکه پیش نماز عربا سر نمازش دعا کرده که خدایا جوونای ما رو از شر جوونای فاسد ایرانی حفظ بدار !!!!!!

نمی دونم این ایرانی ها چیکار کردن که تو ذهن این عربای سوسمار خور اینطوری شدن !!!!!

فردا هم باز جلسه است ... از ساعت ۸ صبح تـــــــــــــــا ۵:۳۰ بعد از ظهر !!!!!!!

همه می گفتن نمیاییم ولی خانومه می گفت باید بیاین و فردا جلسه استانیه و از این حرفا ... فکر کنم فردا قراره خرد بشم ...

دیگه چی بگم؟

اها ! و اما کنکور ... ۱۴هم  فکر کنم کنکور دانشگاه ازاد دارم ... البته آزمایشی و از اونجایی که بوشهر دانشگاه ازاد علوم پزشکی نداره من باید برم کازرون امتحان بدم ... چون انتخاب اولمه ... خودتون که واردین ؟ کاش زده بودم شیراز چون تو کازرون هیشکی رو نداریم و کسی هم حاضر نمی شه منو ببره . فکر می کنم کنکور بی کنکور ...

 

حوس !

امروز بعد از مدت ها تابلو نقاشیمو آوردم و شروع کردم دستکاری کردن. خیلی دلم هوای نقاشی کرده بود . ولی حیف ! هم رنگام خشک شده بود و هم پایه نداشتم به خاطر همین سریع خسته شدم ! هر وقت هم اسم پایه یا یه بسته رنگ جدید میارم می گن تو که سالی یه بار بیشتر نمی خوای بری سراغ تابلوت خوب همین کارم نکن . ما جایه خودمون رو هم نداریم چه برسه جایه پایه برای تو !

دوست دارم زودتر بریم شیراز تو خونه ی خودمون. تا هم از این در به دری و خونه به دوشی و اسباب کشی راحت بشیم و هم دیگه اتاقم بزرگ و راحت باشه و مطمئن باشم که کاملا مال خودمه و هر کاری دلم بخواد می تونم سرش بیارم ...

ولی نه ! از یه طرف هم دوست ندارم برم . آخه دوستام چی می شن ؟ تازه زیاد هم از خود شیراز خوشم نمی اد ! یه جورایی اونجا دلم می گیره... هواش برای مسافرت یکی دو روزه بد نیست ولی نمی تونم فکرشو بکنم که برای همیشه اونجا زندگی کنیم !

بابام که بازنشست بشه یا می ریم اونجا یا خونه اونجامون رو می فروشیم یکی اینجا می خریم که فکر نمی کنم با این تورم قیمت خونه تو بوشهر چیزی که دلمون می خواد گیرمون بیاد . اونم ما که اصلا گروه خونیمون به خونه آپارتمانی نمی خوره و تو بوشهر هم خونه های حیاط داری که باقی مونده یا کلنگیه و فقط زمینش ارزش داره یا صاحبش ساخته برای خودش که توش زندگی کنه !

اصلا چرا من یهو پریدم تو بحث خونه ؟ از بس دلم گرفته و حوصلم سر رفته ...

دیگه تنبلی و علافی بسه . امروز رفتم تو سایت سازمان سنجش که ببینم چه درسایی تو کنکور میاد . می خوام از فردا سعی کنم درس بخونم... یه برنامه ریزی درست و حسابی لازم دارم . هرکی یه برنامه ریز عالی تو بوشهر سراغ داره (که مطمئنم نیست) به من اطلاع بده ...

میخوام یه جوری برنامه ریزی کنم که هم درس بخونم هم از تابستونم استفاده کنم .

مثلا هم برم منبتم رو ادامه بدم هم برم کلاس نقاشی . با صبا و بقیه دوستام برنامه ریختیم بریم کلاس خیاطی . نمیدونم کدومشو انتخاب کنم . وقتم کمه . اگه شد همه رو جا می دم تو برنامم ...

دیگه چی می خواستم بگم ؟!

ها ! دلم یه کتاب رمان درست و حسابی می خواد ...

 

اونروز با مهسا رفتیم دریا . فکر کنم ۲ شنبه بود ... یه چیزی تو دریا دیدم که سابقه نداشت ! تو آب پر بود از یه جونورایی که شبیه عروس دریایی بودن ولی مهسا می گفت اسمشون یه چیز دیگست . یادش هم نمیومد چیه ! خیلی وحشتناک بود ! دستتو که می کردی زیر آب و بالا می اوردی تو دستت حد اقل ۳ تا از این جونورا بود !  یه دنباله های تار مانند درازی هم داشتن که زیر آب هی مثل تار عنکبوت می خورد به پامون . مهسا دیگه نزدیک بود بالا بیاره . رفت تو ساحل نشست . منم دیگه داشت از اون وضعیت بدم میومد به خاطر همین زود از اب بیرون اومدم . تا حالا ندیده بودن از اینا این همه تو یه منطقه باشه ! خیلی دلم می خواست دلیلشو بدونم . شاید به سیلی که این چند روز داره میاد ربط داشته باشه !!

شبیه عروس دریایی بودن ولی بدنشون سفت و تو پر بود . من همیشه فکر می کردم عروس دریایی بدن کیسه ای و تو خالی داره به خاطر همین احتمال می دم عروس دریایی نبوده باشه !

راستی داداشم هم اومد ! اذیت ها دوباره شروع شد ! مثل زلزله می مونه ! می خوام یه کتاب بنویسم در مورد روزایی که این اینجاست اسمش رو هم بذارم زلزله ای بر آرامش !

متاسفانه درسش دیگه تمومه تقریبا و می خواد بیاد بمونه ... هم دلم براش تنگ می شه هم تحمل اذیتاش رو ندارم ... خیلی دعا می کنم که برای دکترا هم قبول بشه تا یه چند سال دیگه هم به خاطر این از دستش راحت بشیم . بعدش هم اگه خدا بخواد خودم دانشجو می شم بعد دیگه نیست که بخواد اذیتم کنه . آقا من می خوام داداشمو حراج کنم هرکی خریداره بیاد جلو ! خریدارا زیادنا زود بیا تا تموم نشده ... دختر خاله هام که می گن اگه نمی خواینش بدین داداش ما بشه ! ولی نه نمی خواد بذار باشه گناه داره بعد یهو دلش برای خواهر کوچولوش تنگ می شه  ...

قر و قاطی !

اول از همه برین اینجا رو بخونین که خیلی حرف دل منه !

لباس احرامی هم خریدم ... پوشیدمش. خیلی بهم میومد ! به بابا و مامانم گفتم از این به بعد می خوام با این لباس برم تو خیابون ! بابام هم از خدا خواسته گفت برو کی می تونه جلوتو بگیره ؟ هم خوشگله هم پوشیده ! تازه یهو دیدی مد شد ! خلاصه قراره من مد لباس احرامی رو بیارم ! هر کسی رو با این لباس تو خیابون دیدین بفهمین منم ! :دی

واکسن هم زدم ! اونجا که رفتم بدجور دلم پیچ میداد از ت... (کی؟ من می ترسیدم ؟ اصلا !) به مامانم گفتم بیا فرار کنیم ! مامانم مرده بود از خنده ولی به نظر من اصلا خنده دار نبود !

چقدر هم شلوغ بود ! صفش مثل صف نونوایی بود ! جلو من یه خانومی با دخترش بودن . اونا می خواستن برن کربلا . بهشون گفتم اول شما برین بزنین اگه درد نداشت بعد من می رم :دی

اونا رفتن داخل و اومدن بعد گفتن اصلا درد نداشت نترس !!! (من نمی ترسیدما اینا اشتباه می کردن فقط یه خورده نگران بودم که مثلا شاید سرنگ آلوده به ایدز بزنن بهم! )

آخرش نوبت ما شد . دیگه راه فرار نبود ! رفتم داخل !  یه دختری بود که تزریق می کرد ! بهم گفت بشین رو صندلی ! من هی تو دلم داد میزدم : نمیخوام ! ولی صدام در نمیومد !  

دختره اومد که بزنه ! یه لحظه رومو کردم اونور که تمرکز کنم که خیسیه پنبه ی الکلی رو رو دستم احساس کردم . بعد دختره گفت تموم شد بلند شو !  برگشتم گفتم تو که هنوز نزدی ! بعد سرنگو نشونم داد گفت چرا زدم ولی تو نفهمیدی پاشو برو خونتون !

خلاصه اصلا درد نداشت ! ولی بعد که رفتیم خونه بعد از یه ۲ ساعتی دردش شروع شد ! احساس میکردم دستم سنگین شده ! احساس می کردم دستم مال خودم نیست ! راستی واکسن مننژیت بود ! منم که خودم هویجوری ویروس مننژیت هستم این آمپوله هم که بهم زدن یه نمه مریض شدم ! میدونین که واکسن چه جوری عمل می کنه ؟ (اگه نمی دونین از خودم بپرسین تا بهتون بگم . من رشته تجربی هستم ! دکتر آدم کش آینده ! )

دیگه چی بگم؟

ها ! دیروز هم رفتم گناوه که یه چند دستی لباس برای اونجام بخرم ... هوا خیلی داغ بود ! هنوز از شدت آفتاب دیروز سرم درد می کنه ! بعد بازار رفتیم خونه عمم ! پسر عممو بعد از یه چند وقت نسبتا طولانی دیدم ! در نگاه اول فکر کردم بزرگ شده و دیگه اذیت نمی کنه ! به خاطر همین یه اشتباهی کردم گفتم مامان ببین علیرضا دیگه بزرگ شده اذیت نمی کنه ! علیرضا جون کلاس چندمی ؟ گفت سوم ! بعد بهم اینجوری می گه : نخیرم من هنوزن فضول هستم و اذیت می کنم ! پناه بر خدا ! کاش نگفته بودم بزرگ شده ! مگه گذاشت من یه دقیقه آروم بشینم ! ظهر اینقدر خستم بود گفتم ۲ دقیقه بخوابم ولی تا خوابم می برد یه چیزی یا رو کمرم یا رو سرم خلاصه یا رو یه جام فرود میومد ! خدا گرفتار همچین بچه ای نکنتتون !!!!

اونم من که چقدر به بچه علاقه مندم !!!!!!!!!

دیروز همه رفتن دریا بدون من  ... منم می خوام برم دریا  دیگه امروز کسی با من نمیاد چون همه دیروز رفتن .این دختر بده هم رفت  بدون من ؟!  با همتون قهلم !  

من می خوام برم دریـــــــاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!!!!!!

اینا هم عکسای علیرضا ! نگاه کنین ببینین من چی می کشیدم ! ولی خدایی بامزست !

عکس ۱

عکس ۲

عکس ۳

هرچی ازش خواهش کردم تا درست بشینه تا یه عکس قنگ ازش بگیرم فایده نداشت که نداشت !!! دیگه شما ببخشین !

پ.ن : همین الان متوجه شدم که مریم دیروز نرفته دریا پس باهاش قهر نیستم دختر بدی هم نیست :دی !